سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دست از گناه برداشتن آسانتر تا روى به توبه داشتن . [نهج البلاغه]
باغبان باشی
 RSS 
 Atom 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 17502
بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 4
........... درباره خودم ...........
باغبان باشی
فرید

........... لوگوی خودم ...........
باغبان باشی
............. بایگانی.............
مهر 1387
شهریور 1387
مرداد 1387
تیر 1387
خرداد 1387
آذر 1387

........... دوستان من ...........
باغبان باشی

............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • کلمات قصار

  • نویسنده : فرید:: 87/6/22:: 5:44 صبح
    وقتی برادر دو قلوی مارک تواین مرد
    سر و کله زدن با یک مخبر
    مارک
    تواین نویسنده نکته سنج و با ذوق امریکایی اثری دارد به نام «سر و کله زدن
    با یک مخبر» که در آن، مخبر روزنامه از وی می پرسد که آیا برادری دارد یا
    نه و مصاحبه این طور ادامه می یابد:
    -آه!شما مرا به یاد برادر بیچاره ام انداختید؛ویلیام.ما به او می گفتیم بیل؛طفلک بیل.
    *چطور مگر مرده؟
    -والله چه بگویم.فکر می کنم مرده.هیچ وقت از ماجرای او سر در نیاوردیم؛همه جریان مرموز و اسرارآمیز بود.
    *خیلی مایه تاسف شد.حتما گم شد و پیدایش نکردید.
    -نه،این طورها نبود؛خاکش کردیم.
    *خاکش کردید،تازه نفهمیدید مرده یا نه؟
    -نه!نه!برعکس،کاملا مرده بود.
    *ببخشید!مثل اینکه من نمی تونم سر در بیارم.اگر خاکش کردید و مطمئن بودید که مرده،پس دیگر...
    -خیر!ما فکر کردیم که او مرده.
    *آها!حالا ملتفت شدم.فکر کرده بودید که مرده و بعد دوباره زنده شد.
    -نه!به هیچ وجه زنده نشد.
    *خب،این که اسرارآمیز نیست؛برادرتان مرده و خاکش کرده اید.کجای قضیه مرموز است؟
    -اصل
    مطلب همین جاست.ببینید آقا!من و برادرم دوقولو بودیم.وقتی تازه دو هفته از
    عمرمان گذشته بود،ما را توی وان حمام گذاشتند و یکی از ماها توی وان غرق
    شد و مرد؛راستش نفهمیدیم کدامیک.بعضی ها می گویند که برادرم بیل بود که
    مرد،بعضی ها فکر می کنند که من بودم.
    *موضوع جالبی است.خودتان چی فکر می کنید؟
    -خدا
    می داند.من حاضرم هر چه دارم و ندارم بدهم و از این معما سر در
    یاورم.سالهاست که این ماجرا سایه ای از شک و تردید بر زندگی من انداخته و
    فکرم مرا راحت نمی گذارد.اما حالا بگذارید محرمانه مطلبی به شما بگویم که
    تا به حال به هیچ کس نگفته ام.
    یکی از ما دو برادر یک خال سیاه روی
    بازوی چپش داشت و او من بودم و عجیب آنکه بچه ای که غرق شد،همان بود که
    خال سیاه را داشت.نمی دانم چطور پدر و مادرم ممکن است چنین اشتباهی کرده و
    بچه عوضی را به خاک سپرده باشند اما شما را به خدا این حرف را پیش آنها
    نزنید که خیلی ناراحت خواهند شد.

    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ