دولت آنست که بی خون دل آید به کنار
الاهی
تو دوستان را به دشمنان می نمایی، درویشان را غم و اندوه دهی، بیمار کنی و
خود بیمارستان کنی، در مانده کنی و خود درمان کنی، از خاک، آدم کنی و با
وی چندان احسان کنی، سعادتش بر سر دیوان کنی و به فردوس او را مهمان کنی،
مجلسش روضه ی رضوان کنی، ناخوردن گندم با وی پیمان کنی و خوردن آن در علم
غیب پنهان کنی، آن گاه او را زندان کنی و سال ها گریان کنی، جباری تو کار
جباران کنی...
الاهی اگر کاسنی تلخ است، از بوستان است و اگر عبدالله مجرم است، از دوستان است.
الاهی مکش این چراغ افروخته را و مسوز این دل سوخته را و مدر این پرده ی دوخته را ...
الاهی
گوهر اصطفا (برگزیده شدن) در دامن آدم تو ریختی و گرد عصیان بر فرق ابلیس
تو بیختی، و این دو جنس مخالف را با هم تو آمیختی، از روی ادب اگر بد
کردیم بر ما مگیر که گرد فتنه تو انگیختی.
الاهی تو آفریدی ما را رایگان و روزی دادی ما را رایگان، بیامرز ما را رایگان که تو خدایی و نه بازارگان.
الاهی
گاه می گویی فرود آی، گاه می گویی بگریز، گاه فرمایی بیا، گاه گویی پرهیز،
خدایا این نشان قربت است یا محض رستاخیز، که هرگز بشارت ندیدم تهدید آمیز.
الاهی فرمایی که بجوی و می ترسانی که بگریز، می نمایی که بخواه و می گویی پرهیز.
الاهی ... ابتدا می ترسیدم که مرا بگیری به بلای خویش، اکنون می ترسم که مرا بفریبی به عطای خویش.
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی آن بیع بود، لطف و عطای تو کجاست؟
خواجه عبدالله انصاری
لیست کل یادداشت های این وبلاگ